رجانيوز: بخش اول اين مطلب كه گفتگويي با مجيد قلائمي حيدري بود را چند روز قيل خوانديد. قائمي حيدري كه يكي از ديپلماتهاي ايران در اربيل عراق بوده است، ماجراي حمله آمريكاييها به كنسولگري ايراان در اربيل را تعريف كرد و ماجرا را تا دستگيري خود و همراهانش شرح داد. آنچه در ادامه ميآيد بخش دوم اين گفتگوي جذاب و خواندني است. اگر حوصله كنيد و اين بخش را بخوانيد با خوي وحشيگري آمريكاييها آشنا خواهيد شد. در آستانه سيزده آبان بودن دليل بازنشر اين گفتگو است كه چند سال قبل توسط خبرگزاري فارس منتشر شده است.
شايد اين سوال خوبي نباشد، اما مي خواهم بدانم درآن لحظات چه حسي داشتيد؟
در ابتدا قبل از اينكه ما را دستگيركنند يك لحظه به ياد بچههايي كه در "مزار شريف " شهيد شده بودند افتادم و با خودم گفتم ديگر تمام است.(اشاره شهادت ديپلمات هاي ايراني توسط طالبان در مزار شريف)
چون آمريكايي ها شديد تيراندازي ميكردند و انفجارات عجيب وغريبي راه انداخته بودند. گفتم اينها نميگذارند ما زنده از اينجا بيرون برويم؛ حالا تو دل خودمان دعا ميكرديم و اصلاً يك حالت خاصي به ما دست داده بود. ولي وقتي كه ما را گرفتند، احساس ميكردم كه يك نيروي خاصي در ما بوجود آمده است. به آنها اعتراض ميكرديم و در همان حالتي كه ما را ميزدند و برخورد خيلي بدي داشتند، ما مدام به آنها ميگفتيم: "چرا به قوانين احترام نميگذاريد و به كنسولگري حمله كردهايد؟ ". مدام با داد و فرياد اعتراض ميكرديم و اصلا يك شجاعت خاصي به ما دست داده بود. اصلاًخودم باور نميكردم كه ما را بگيرند و با اين شجاعت خاص بخواهيم جلويشان بايستيم. در شرايطي كه سربازان آمريكايي واقعا هيچ چيزي حاليشان نبود.
هراسي نداشتيد كه اين تقابل، باعث كشته شدن شما شود؟
در واقع خير، در آن لحظه به اين فكر نبوديم كه كشته ميشويم. خوب كشته شويم، اتفاق خاصي نميافتاد يعني ما همه چيز را پيشبيني كرده بوديم. شايد الان اگر يك اتفاق بيفتد بگويم ميترسم ولي نمي دانم چه حالتي پيش آمده بود كه با شجاعت تمام و بدون اينكه يك صدم، ترس در وجود ما باشد، اعتراض ميكرديم و اين حالت براي همه بچهها بود. اين شجاعت خاص هم لطف الهي بود كه شامل ما شده بود.
يكي از بچههاي ما از ساختمان بيرون نيامده بود، در ساختمان بود و من نميدانستم